زندگی |
ولادت • خطبه امام سجاد(ع) در کوفه • خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مسجد شام • قیام مختار • واقعه حره • شهادت |
بستگان |
پیامبر اکرم(ص) • امام علی(ع) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س) • حضرت شهربانو (س) • عباس بن علی (ع) • علی اکبر(ع) • علی اصغر (ع) • امام محمد باقر (ع) • فاطمه دختر امام حسن(س) • زید بن علی |
اصحاب |
جابر بن عبدالله انصاری • سلیم بن قیس هلالی • ابوالاسود دئلی • ابوحمزه ثمالی • ابان بن تغلب • قاسم بن محمد ابی بکر • طاووس بن کیسان • ابوخالد کابلی • سعید بن مسیب • سعید بن جبیر • عامر بن واثله کنانى • اسماعیل بن عبدالله بن جعفر • یحیى بن ام طویل |
آثار |
|
مکان های مرتبط |
حسین بن عبد الوهّاب مى گوید: «امامت در عصر امام سجّاد (ع) پوشیده و مخفى بود، جز در نظر آن گروه از مؤمنان که از آن حضرت پیروى مىکردند.» گروهى از عوامل خطرناک دستگاه جور، امام علیه السلام را احاطه کرده بودند و مانع از اظهار مسائل و مطالب مربوط به امامت و بیان اصول و فروع حق و حقیقت مى شدند مگر به گروه اندکى از خواص و شیعیان اظهار مى فرمود. کشّى در شرح حال سعید بن مسیّب نقل مى کند که فضل بن شاذان گفت: «در زمان على بن حسین علیه السلام در آغاز کار جز پنج تن: سعید بن جبیر، سعید بن مسیّب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیى بن ام طویل و ابو خالدکابلی کسى نبود و تنها این پنج نفر معتقد به امامت بودند و جز اینها کسى بر این عقیده نبود.
به هر حال، امام موفق به بقاى شیعه و حتى گسترش آن گردید. روش فقهى آن حضرت، نقل احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از طریق على علیه السّلام بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقى مى کردند. بدین صورت شیعه اولین قدم هاى فقهى خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت؛ گرچه بخش اعظم این کار به زمانى پس از آن موکول گردید. امام سجاد علیه السّلام در وقت گفتن اذان، جمله «حى على خیر العمل» را در آن مى آوردند. وقتى ایشان مورد اعتراض قرار گرفت، فرمودند: هو الاذان الأوّل، اذان نخستین به این صورت بود.اضافه بر آن، برکنارى از انحرافات عراق موجب حفظ مبانى اعتقادى اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید. على رغم تلاشهاى مهم امام، که البتّه موجب بقاى شیعه گردید، مدینه به خاطر کجروی هایى که از صدر اسلام در آن نهاده شده و علیه شیعه تحریک شده بود، جاى مناسبى براى رشد شیعه نبود و امام سجاد علیه السّلام خود مىفرمود که دوستداران واقعى آنها در مکه و مدینه به بیست نفر نمى رسد. در حالى که در عراق افراد بیشترى وجود داشتند که به آنها علاقه مند بودند. شیخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد علیه السّلام را یکصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. که این نشان دهنده تربیت شیعیان در طول این سال ها توسط امام سجاد (علیه السلام) می باشد.
صحیفه سجادیه مشتمل که محققین، اسم آن را اخت القرآن، انجیل اهل بیت و زبور آل محمد نهاده اند. مشتمل بر 54 دعا از آن حضرت است.دعای بیستم مشهور به دعای مکارم الاخلاق و دعای چهل و هفتم مشهور به دعای عرفه از ادعیه مشهور در بین عموم می باشد. این صحیفه در ضمن دعا، معارف اسلام، سیاست اسلام، اخلاق اسلام، اجتماعیات اسلام، حقانیت شیعه، حقانیت اهل بیت علیه السلام، انتقاد از ظلم و ظالم، سفارش به حق و حقیقت، و بالاخره یک دوره معارف اسلامى را آموزش مى دهد. همچنین صحیفه سجّادیه، یکی از نمادهای عرفانی و زاییده اندیشه های معرفت شناسی امام سجّاد علیه السلام است.
یکی از مشکلات زمان امام سجاد (ع)، جهل مردم بود
آیت الله محمدعلی جاودان نیز در مورد اقدامات امام سجاد(ع) گفت: هر امام نسبت به زمان خود وظیفهای دارد و طبیب زمان خود است و باید متناسب با بیماری زمان خود، راه حلی متناسب ارائه کند. یکی از مشکلات زمان امام سجاد (ع)، جهل مردم بود. مردم نسبت به دینشان جاهل بودند؛ زیرا حکام قبلی سعی کردند تا تمام مواریث پیامبر (ص) را از بین ببرند و در طول این سالها فقط زمان حکومت امیرالمؤمنین (ع) استثناء بود. برای حل این مشکل، امام سجاد غلامان زیادی را خریدند و تربیت کردند و آزاد کردند. نام پدربزرگهای برخی اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) مثل زراره و محمد بن مسلم، نامهایی غیر عربی است و ما احتمال میدهیم که این شاگردان از نسل همان غلامان آزاد شده هستند. امام سجاد یک جریان آب پاک و زلال را در کنار نهر بزرگی از آب آلوده که مردم زیادی در آن غوطهور بودند، جاری نمودند. اگر کسی از بالای بلندی نگاه کند، آن جریان پاک را میبیند.
وی افزود: پیامبر (ص) برای اینکه قرآن بماند، طرح داشتند و یکی از این طرحها ترغیب مردم به سوادآموزی بودهاست که بتوانند قرآن را بخوانند و بنویسند و در خانۀ خود داشته باشند. در مورد طرحی که پیامبر داشتند، اطلاعاتمان اندک است.
وی گفت: امیرالمؤمنین (ع) در طول دورانی که حکومت نمیکردند هیچ سخنی از غدیر نگفتند. چرا؟ چون اگر چیزی میفرمودند، در مقابل فرمایش ایشان احادیث زیادی جعل میشد و این واقعۀ مهم تحریف میشد.
دست تقدیر الهی در شعبان سال 83 ق، شکوه آفـرینشی را رقـم زد و جلوه ای زیبا از صفات ربانی را در جمال شخصیتی بزرگ به تصویر کشید.
دسـت یابی به زوایای عمیق اندیشه ها و کردار دور از خطای معصومین(علیهم السلام)، در ساحت های گوناگون زندگی، چون میراثی ارزشمند، زمینه ساز راهـیابی به رستگاری دنیا و آخرت است. بنابر روایات مؤمن حقیقی کسی است که در کنار امـر آخرت، به امر دنـیا نـیز اهتمام می ورزد و آن را رها نمی سازد و به عنوان وسیله ای برای کسب رضای پروردگار از آن استفاده می کند. از این رو در دعای بیست و پنجم صحیفة سجادیه خواسته های مادی امام سجاد(علیه السلام) درباره فرزند، مقدمه ای است برای بـهره برداری از منافع و برکات معنوی.
دسـت یابی به زوایای عمیق اندیشه ها و کردار دور از خطای معصومین(علیهم السلام)، در ساحت های گوناگون زندگی، چون میراثی ارزشمند، زمینه ساز راهـیابی به رستگاری دنیا و آخرت است.
بنابر روایات مؤمن حقیقی کسی است که در کنار امـر آخرت، به امر دنـیا نـیز اهتمام می ورزد و آن را رها نمی سازد و به عنوان وسیله ای برای کسب رضای پروردگار از آن استفاده می کند.[1] از این رو در دعای بیست و پنجم صحیفة سجادیه خواسته های مادی امام سجاد(علیه السلام) درباره فرزند، مقدمه ای است برای بـهره برداری از منافع و برکات معنوی.
دعای بیست و پنج با این جمله آغاز می شود که: «اللَّهُمَّ وَمُنَّ عَلی بِبَقَاء وَلَدِی...؛ بارالها بر من منت گذار به باقی ماندن فرزندانم». اگرچه برخی شارحان صحیفه سجادیه، «بـقا» را بـه طول عمر و استمرار وجود معنا کرده اند؛ اما به نظر می رسد همان گونه که فیض الاسلام در ترجمه خویش اشاره نموده، مقصود از بقای فرزند در این فراز، ماندن وی به معنای جان به در بردن از آفات و امراض، بـه خـصوص در ایام ضعف ناشی از نوزادی و طفولیت است؛[2] چرا که در آن زمان مسئلة مرگ و میر نوزادان و اطفال در اثر امراض و اتفاقات گوناگون، امری متعارف و رایج بود و این مسئله به صورت مکرّر برای پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) نـیز روی مـی داد. علاوه بر وجود این زمینه تاریخی، می توان قرینه ای از خـود دعـا برای این برداشت ذکر نمود و آن اینکه امـام(عـلیه السـلام) در فراز چهارم و پنجم، با عباراتی که صراحت در طول عمر دارد، آن را از پیشگاه الهی مطالبه می نماید و از آنجا که مقام، مقام تأکید نیست، از این رو تکرار این درخـواست وجـهی نـدارد و به احتمال قوی همان گونه که اشاره شد مقصود از بـقای عـمر، ماندن فرزندان و جان به در بردن از اجل های سریع است و درخواست طول عمر، موکول به فرازهای چهارم و پنجم است: «إلهی اُمـْدُدْلِی فـِی أعـْمَارِهِمْ وَ زِدْلی فِی ءاجَالِهِم؛ الهی عمر آن ها را دراز گردان و اجل آن ها را به تأخیر انـداز ».
در فراز فوق گذشت که یکی از خواسته های امام(علیه السلام ) طولانی شدن عمر فرزند است. از روایات متعدد این گونه اسـتفاده مـی شود که طـول عمر انسان فی نفسه ارزش ندارد؛ مگر اینکه همراه با اعمال نـیک و شـایسته و مقرون به صلح و راستی باشد.[3] حضرت در دعای مکارم الاخلاق، مرگ را از عمری که چراگاه شیطان باشد، برتر مـی داند. اکنـون این سـؤال مطرح می شود که با توجه به این واقعیت، مطلوبیت درخواست طول عمر برای فـرزند در دعـای بـیست و پنجم چه وجهی می تواند داشته باشد. برخی محققان در پاسخ به این سؤال گفته اند: طول عـمر فـرزند بـرای پدر از آن رو مطلوبیت دارد که فرزند امتداد و ادامه وجود والدین خویش است[4]؛ به این معنا که بسیاری از صفات و روحیات ایشـان را بـا خود داراست و وجود او عموماً آینه وجود والدین خویش است. یاد و نام والدین به واسطه او زنده و جـاوید مـی ماند و هـرگاه خیری از او به دیگران برسد، این خیر به گونه ای به والدین او نیز انتساب دارد؛ چرا که ایشان سبب وجـود او بـه عنوان عامل خیر بوده اند.
نکته مهم دیگر، جنبة عاطفی این خواسته یعنی طول عـمر فـرزند اسـت. در واقع درخواست طول عمر به معنی عافیت طلبیدن از مصیبت فوت فرزند و داشتن عمر کوتاه اوسـت؛ مـصیبتی که حتی بسیاری از انبیای الهی نیز به خاطر وجود عاطفة انسانی، از آن مـتألّم و دردمـند مـی شده اند و روایات فراوانی در فضیلت صبر بر آن و پاداش الهی در مقابل آن، از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است.[5]
از نعمت های ارزشـمند الهـی که بـسیاری از انسان ها از قدرت ناشی نسبت به آن غفلت می ورزند، نعمت تندرستی و صحت جسمی اسـت.[6] در بـرخی روایات تندرستی به عنوان برترین نعمت معرفی شده است[7]؛ شاید از این رو که می تواند زمینه و مقدمة اعمال نیک و صـالح و اسـتفاده از دیگر نعمت های الهی باشد و نبود آن به معنای محرومیت از بسیاری خیرات و عـبادات اسـت.
امام در فرازی از دعای بیست و پنجم این گونه مـی فرماید: «وَ أصـِحَّ لِی أبـْدانَهُمُ وَ أدیانَهُم وَ أخْلاقَهُمْ؛... و آن ها را تندرستی بخش و به دینـ حـق و خوی نیکو بارآور».
گرچه اهل لغت «صحّت» را در حقیقت به معنای تندرستی و نبود مـرض جـسمی می دانند، مجازاً نسبت به غـیر بـدن و جسم نـیز بـه کار رفـته است.[8] صاحب ریاض السالکین می نویسد: «صـحت در اصـل از صفات بدن و جسم است و به حالتی طبیعی گفته می شود که در آن افعال بدن بـه مـجرای طبیعی خویش [بدون مشکل خاصی نـاشی از بیماری و...] جریان می یابند، امـا بـه تدریج برای غیر بدن از افـعال و مـعانی به صورت مجازی به کار برده شده است؛ مانند صحت نماز که به معنای سـقوط قـضاست و یا صحت عقد در نکاح یا بیع که بـه مـعنای تـرتب اثر است و صـحت مـذهب که به معنای موافقت بـا حـق است. از این رو استعمال صحت در فراز فوق برای ابدان، حقیقی و برای ادیان و اخلاق، مجازی و استعاری اسـت».[9]
این فـراز مشعر به تقدم صحت بدنی بـر صـحت اعتقادی و اخـلاقی اسـت. اگـر بدن سالمی در کار نباشد و فـرزند درگیر بیماری و امراض جسمی باشد، تصحیح عقاید و اخلاق او بی بازده و یا کم بازده خواهد بود؛ زیرا همان گونه که در خـبر آمـده است، فقدان تندرستی سبب ضعف و زوال عـقل و مـشغولیت ذهـن و دل گـشته و از تـعلّم و تعقّل ممانعت مـی نماید.[10]
بـه تناسب بحث از تندرستی به جاست اگر بار دیگر بر سیره خاص امام سجاد(علیه السلام) در هـنگام تـولد فـرزندان اشاره کنیم، و آن پرسش از سلامتی و تام الخلقه بودن نـوزاد در هـنگام تـولد اسـت؛ بـرخلاف عـرف عام رایج در آن زمان مبنی بر پرسش از جنسیت نوزادان، این امر علاوه بر توجه دادن نسبت به نعمت عظیم تندرستی، اهمیت برتری آن را نسبت به جنسیت نوزاد نشان می دهد.[11]
در فـرازی از دعای بیست و پنجم آمده است: «وَقوّلِی ضَعیفَهُم...؛ و ناتوان آن ها را نیرومند کن...».
قوّت در لغت، ضد ضعف، به معنای نیرو و توانایی بدنی یا عقلی است.[12] صاحب «ریاض» قوّة را به معنای «کمال القدرة» معنی کرده است.[13]
در تـفاوت مـیان قدرت و قوت گفته شده «قدرت» یعنی اگر خواست انجام می دهد و اگر خواست ترک می کند؛ اما قوت به آن چیزی گـفته مـی شود که شخص به واسطه آن توانایی انـجام کارهـای سخت را می یابد.[14]
ضعف نیز در لغت به معنای کم توانی آمده است؛ خواه این کم توانی در جسم باشد و یا در روح.[15] صاحب ریاض، ضعف را به سوء الحال، معنی کرده است.[16]
علاوه بر تـندرستی، داشـتن فرزندانی قوی و نیرومند از نـظر جـسمی و روحی از خواسته های امام زین العابدین(علیه السلام) است. نیرومندی و توان جسمی و روحی بالای فرزندان نقش مهمی در ایفای وظایف ایشان نسبت به خدا، خود، والدین و سایرین خواهد داشت. در واقع ممکن است فـرزندی تـندرست و سالم باشد؛ اما قوّت و توان کافی را برای انجام کارهای دشوار و گوناگون نداشته باشد و از جمله نتواند آن گونه که مورد توقّع و انتظار والدین است، به ایشان خدمت کند. در تاریخ نقل شده است که امیرمؤمنان عـلی(عـلیه السلام) پس از شـهادت حضرت زهرا(علیها السلام) به برادر خود، عقیل که عالم به انساب عرب بود، فرمودند برای ایشـان همسری اختیار کند تا آن حضرت را صاحب فرزندی دلیر و پهلوان سازد. عقیل نـیز فـاطمه بـنت حزام را پیشنهاد نمود که بعدها جناب عباس بن علی و سه برادر دیگرش را به دنیا آورد و به ام البنین ملقّب شد.[17]
نخستین امری که در دعای بیست و پنجم پسـ از سـلامت بـدنی از درگاه الهی برای فرزند مطالبه می شود، سلامت دینی است: «وَأصِحَّ لِی أبْدانَهُم وَ أدْیانَهُمْ وَ أخلاقَهُمْ».
همان گونه که گـذشت «صحّت» در حقیقت لغوی، صفت بدن است و به صورت مجازی و استعاری برای روح، نماز، ایمـان، اخلاق و... استعمال می شود. سـلامت در بـدن به معنای کارکرد طبیعی اعضای آن براساس وظایف مقرّر و بدون نقص و کاستی است. این بدان معناست که بدن در راستای تحقق هدفی که برای آن آفریده شده است، بدون هیچ مشکلی حرکت می کند.[18]
بنابراین سلامت دین نیز پی گـیری دستورات و قوانین دینی در دو مرحله اعتقاد و عمل، و اجرای بی کم و کاست آن ها برای رسیدن به هدف دینداری، یعنی کسب رضایت و خوشنودی پروردگار است. در حقیقت سلامت دینی به معنای پاک بودن اعتقادات و اعمال از هر گـونه انـحراف و کژی است. شخص دارای عقاید فاسد و یا درگیر شبهات و هم چنین انسان گناهکار، به مقدار انحراف و فساد خویش از سلامت در دین محروم است. در برخی روایات از اموری چون حسد، خودپسندی، فخرفروشی و طمع به عنوان آفت دین نام برده شـده اسـت.[19] «آفت» در لغت به معنای سبب فساد آمده است[20]؛ یعنی عارضه ای که باعث وقوع تباهی شده و شیء را از حالت صحّت و صلاح خارج می سازد.
در واقع برای محافظت از سلامتی روان که ضامن سلامت دین است، باید از امـوری که بـاعث غفلت و قساوت می شوند پرهیز نمود. آدمی در اثر گرفتاری های روزمره و ابتلا به تدبیر بدن و تأمین وسایل معاش و آسایش، ناچار از اشتغال به امور مادی است و خواسته یا ناخواسته از یاد خداوند و آخرت غافل مـی گردد. این غـفلت ها کم کم دین او یعـنی نخست مجموعه عقاید و سپس مـجموعه اعـمال او را تـحت تأثیر قرار داده و روان او را بیمار می سازد.[21]
مطالبه صحّت دین برای فرزند در این فراز از دعا، به معنای ایمنی طلبی از درگاه حق جهت رهایی او از همه بیماری ها و آفاتی اسـت که مـمکن اسـت در مرحله اصول یا فروغ دینی او را با مخاطره روبه رو سـازد.
پس از درخواست تندرستی و صحت بدنی و دینی، امام سجاد (علیه السلام) سلامت و صحت اخلاق فرزندان را خواهش می نماید. اگرچه در یک تفسیر، دین شـامل سـه سـاحت احکام و عقاید و اخلاق است؛ اما در این فراز شاید به دلیل اهـمیت اخلاق و کردار، به ذکر خاص بعدالعام با هدف تأکید مبادرت شده است، احتمال دیگری هم می تواند وجود داشته باشد و آن، اینـکه «ادیان» در این فـراز صـرفاً ناظر به مرحله اعتقادات و اندیشه ها، اخلاق ناظر به افعال و کنش هاست. در هـر صـورت، صحّت اخلاق به معنای سلامت و پاکی صفات انسانی از هرگونه رذیله و سوءکردار است.
اخلاق در نگاه دقیق تر به منشأ افـعال انـسان اطـلاق شده است؛ یعنی هیأتی که با رسوخ در نفس انسان، سبب می شود افـعال خـاص مـتناسب با آن هیأت و ملکه از انسان ظاهر گردد، بدون اینکه نیاز به اندیشه و فکر چندانی بـاشد. هـرگاه هـیأت مزبور به گونه ای ظهور پیدا کند که افعال پسندیده از آن ناشی شود؛ چنان که مورد رضایت شـرع و عـقل باشد، آن را خوی نیک می نامند و اگر برخلاف انتظار از آن کارهای نکوهیده سر بزند، آن را خـوی زشـت مـی گویند.[22]
اینکه اخلاق می بایست راسخ و ثابت در نفس باشد، از آن روست که مثلاً هرگاه شخصی دست بذل و بـخشش از کیسـه بیرون آورد و مبلغی به یک هم نوع بخشید، نـمی توان گـفت حـاتم زمان است و خوی او کرم و سخاوت. بی تردید اگر همین صفت به مرحله رسوخ و ثبوت رسید، می توان گـفت او دارای این اخـلاق اسـت.[23]
از این رهگذر اگر سلامت اخلاقی، فراتر از سلامت افعال و کردار به سلامت خوی و خصلت ها تـفسیر شـود، باید گفت امام(علیه السلام) در این فراز خواستار سلامت ملکات فرزندان از رذایل و آلودگی های اخلاقی است.
نکته دیگر اینـکه در تـمام ملکات، قلب است که در حقیقت همان روح و نفس انسان به شمار می رود.[24] قرآن کریم در مـواردی از بـیماری قلب نام می برد،[25] و از آنجا که صحت و مرض تـقابل مـنطقی دارنـد؛ این بدان معناست که قلب همان گونه که قابلیت بیماری دارد، قـابلیت صـحت و تندرستی نیز دارد، چرا که فرض تقابل منطقی بدان معناست که تحقق یکی از دو طرف منوط به امـکان تـحقق دیگری در یک مورد واحد است.
از مـجموع گـفته ها می توان نـتیجه گـرفت که صـحت اخلاق و سلامت آن در گرو سلامت و صحت قـلب از امـراض مربوط به آن است. از جمله مهم ترین این امراض می توان به شک و تردید، ضعف ایمـان و حـبّ دنیا اشاره نمود.[26]
این گونه امراض قـلبی در روایات اهل بیت(علیهم السلام) بـدتر و خـطرناک تر از امراض بدنی دانسته شده اند.[27] این اهـمیت در واقع به برتری و فضیلت روح بر جسم و لزوم اهتمام بیشتر به مصالح و مفاسد آن باز مـی گردد.
در قسمتی از دعای بیست و پنـجم مـی خوانیم: «وَاجـْعَلْهُم أبراراً...؛ و آنان را نـیکوکار قـرار ده».
«برّ» در لغت به مـعنای صـدق و هم چنین به معنی خیر و فضل به کار رفته است. صفت مشبهه از ماده «بر» بر وزن «بـَرّ» و «بـارّ» می آید که جمع اولی «ابرار» و جمع، بارّ، «بـرره» مـی شود.[28]
«برّ» در اصـطلاح بـه نـیک کرداری و حسن عمل نسبت بـه دیگران معنی شده است. از این رو معنایی نسبی می یابد؛ چرا که حسن عمل از سوی خداوند در قبال بندگان، در احـسان و بـخشیدن نعمت ها و گذشتن از گناهانشان تحقق می یابد؛ از سـوی بـنده در قـبال خـداوند، بـه طاعت و عمل بـه وظـایف بندگی محقق می شود؛ از پدر نسبت به فرزند مرهون تربیت صحیح و تأمین نیازهای مادی و معنوی اوست و از فرزند نـسبت بـه والدین، خدمت و فروتنی و اطاعت خواهد بود.
راغب اصفهانی «برّ» را گسترش عمل نیک دانسته و آن را در دو بخش تصویر می کند. بخشی در اعتقادات و بخشی در اعمال. او نیز «برّ» را امری نسبی دانسته که بـه فراخور متعلّق، معنایی متفاوت می یابد.[29]
در یک جمع بندی میان معنای لغوی و اصطلاحی و گفته های محققان، می توان گفت «برّ» به معنای غلبه خیر و نیکی در جوهره وجود انسان و به تبع، صادر شدن افعال نیکو از اوسـت؛ چـه در قبال خداوند متعال و چه در قبال خلق؛ حقیقتی که شاید در عرف عام با این عبارت که فلانی آدم خوبی است یا اهل خیر است، به آن اشاره می شود.
در روایتی ده علامت برای انسان «بارّ» شمرده شده اسـت: نـشانه نیکوکار ده چیز است؛ برای خدا دوست می دارد، برای خدا دشمنی می ورزد، برای خدا یار و همراه می شود، برای خدا جدا می شود، برای خدا خـشم مـی گیرد، برای خدا خشنود می شود، بـرای خـدا کار می کند، خداجوست، در برابر خدا خاشع و ترسان و هراسان و پاک و با اخلاص و با حیا و مراقب خود است و برای خدا احسان و نیکی می کند».[30]
صاحب ریاض معتقد است تعبیر «ابـرار» در این فـراز، ظهور در «برّ والدین» دارد. قرینه او بـر این اسـتظهار، کلمه بعدی یعنی «اتقیاء» است که مجموع «ابرار» و «اتقیاء» را تلمیح و اشاره ای به آیات شریفه 13 و 14 سوره مریم قرار می دهد:[31] ([... وَکانَ تَقِیاً * وَ بَرّاً بِوَالِدَیهِ...])؛ «تقوا پیشه بود و با پدر و مادر خود نیک رفتار بـود.. .». بـراساس این استظهار می توان گفت «برّ» از جمله اموری است که در دعای بیست و پنجم از وظایف متقابل والدین و فرزندان به شمار رفته است؛ زیرا علاوه بر فراز فوق (که مطالبه «برّ » برای فرزندان است) فرازی دیگـر در هـمین دعا مـوجود است که محتوای آن استعانت از درگاه الهی درباره «برّ» نسبت به فرزندان است: «وَ أعِنّی عَلَی تَرْبِیتِهِمْ وَ تَأدِیبِهِمْ وَ بِرِّهِمْ...؛ و مـرا بر تربیت، تأدیب و برّ و نیکی نسبت به ایشان یاری فرما».
«تـقوی» مـصدر ثلاثی مجرد از «و ـ ق ـ ی» و در لغت به معنای سپر و حفاظ گرفتن است.[32] «تقوی» در اصطلاح، پرهیز و خودداری از ارتکاب موجبات عقوبت الهـی اسـت؛ چه آن موجبات از قبیل فعل باشد و چه از قبیل ترک. از این رو تقوی به معنای پرهیز از تـرک واجـبات و ارتـکاب محرمات است.[33]
در دعای بیست و پنجم می خوانیم: «وَأجْعَلْهُمْ... أتْقِیاءَ.. . مُطِیعینَ لَک...؛ ایشان را پرهیزگار و مطیع خویش قرار بـده ».
به کار بردن «اتقیاء» در این فراز به جای «متّقین» می تواند وجهی داشته باشد و آن، اینکه «اتـقیاء» جمع «تقی» صفت مـشبهه از مـاده تقوی است، اما «متّقین» جمع «متّقی» اسم فاعل از این ماده است و همان گونه که می دانیم صفت مشبّه بر ثبوت و دوام وصف در متعلّق خود دلالت دارد.
بنابراین می توان گفت امام سجاد (علیه السلام) در این قسمت از دعا خواستار مـلکه تقوی و صفتی ثابت و همراهی دائم و همیشگی برای فرزندان است.
هم در قرآن و هم در روایات به مرتبه ای از تقوی اشاره شده است که در آن تقوی با باطن و قلب انسان متقی ممزوج گردیده و در جان او رسوخ یافته است. عـلامه طـباطبایی(قدس السره ) با استناد به آیه شریفه ([وَمَنْ یعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإنَّهَا مِنْ تَقْوَی القُلُوب])[34]؛ «و هر کس شعائر خدا را بزرگ دارد، در حقیقت آن [حاکی] از پاکی دل هاست»، می نویسد: «اضافه تقوی به قلوب در این آیه شریفه بیانگر این است کهـ حـقیقت تقوی که همان اجتناب و دوری از غضب الهی و خودداری از ارتکاب محرمات است، امری معنوی است که به قلب انسان قائم است؛ نه امری ظاهری و مربوط به پیکره اعمال وی ».[35]
در برخی روایات نیز آمده است: «إسـْتَشْعِروُا التـَّقْوَی شِعَاراً بَاطِناً»[36]؛ «شعار» در لغت عرب به معنای لباسی است که زیر همه لباس ها پوشیده می شود و با بدن تماس مستقیم دارد.[37] با توجه به این مطالب، معنای روایت این است که تقوی را به عنوان امری باطنی و قـلبی، و راسـخ و هـمیشه همراه خود داشته باشید و مـانند لبـاس، و نـه به عنوان امری عارضی که در بعضی اوقات به آن ملتزم باشید. این نوع نگرش در قرآن و روایات، با استخدام صفت مشبهه از سوی حضرت سجاد(عـلیه السـلام) در دعـای مورد بحث سازگار و منطبق است.
نکته دیگری که در بـاب اهـمیت تقوی در قرآن و احادیث آمده، ملاک بودن تقوی برای قبول اعمال است؛ بلکه به گونه انحصاری خداوند، اعمال نیک را فـقط از اهـل تـقوی می پذیرد[38]: ([إنَّمَا یتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقینَ])[39]؛ این حقیقت نشانگر نقش کلیدی تـقوی و برتری آن نسبت به دیگر اعمال نیک است.
«وَاجْعَلْهُمْ... بُصَرَاءَ...؛ ایشان را اهل بینش قرار ده». در این بخش از دعـا، امـام زینـ العابدین(علیه السلام) از پیشگاه خداوند متعال برای فرزندان خویش بینش و بصیرت مـسئلت مـی نمایند. «بصیر» در لغت به معنای نوری است که به وسیله آن، چشم اشیاء را می بیند. «بصر» و «بصیرة» هم چنین به معنای علم و آگاهی آمـده اسـت.[40]
بـرخی گفته اند بصیرت از آن قلب است؛ همان گونه که بصر از آن چشم می باشد.[41]
عده ای از مفسّران ذیل آیه شریفه ([قَدْ جـَاءکمْ بـَصَائِرُ مِنْ رَبِّکم فَمَنْ أبْصَرَ فَلِنَفْسِی وَمَنْ عَمَی فَعَلَیهَا])[42]؛ «به راستی رهنمودهایی از جانب پروردگـارتان بـرای شـما آمده است. پس هر که به دیده بصیرت بنگرد به سود خود او، و هر کس از سر بصیرت نـنگرد بـه زیان خود اوست»؛ «ابصار و عمی» را به «علم و جهل» معنی کرده و ضمن قول به توسّع و گـسترش در مـعنای لفـظ، مدعی شده اند که می توان «ابصار و عمی» را به کفر و ایمان نیز تفسیر کرد.[43] به نظر می رسد اگر چـه مـحققین بسیاری چون صاحب ریاض السالکین بصیرت را به «علم » معنا کرده اند؛ اما بصیرت امـری فـراتر از عـلم و دانش باشد.[44] به این معنا که شخص بصیر علاوه بر برخورداری از موهبت علم و دانش، از نوعی عمق و روشـنی بـهره مند اسـت که او را از اهل هدایت قرار داده و از سقوط در انحرافات حفظ می نماید. در خبر آمده است:
«فـإنّمَا البـَصیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکرَ وَ نَظَرَ فَأبْصَرَ، وَ انتَفَعَ بِالعِبر ثُمَّ سَلَک جُدَداً وَاضحاً یتَجَنَّبُ فِیه الصّوعَةَ فِی المـَهَاوی».[45]
در این حـدیث شخص بصیر انحصاراً را به کسی گفته شده که بشنوند و بیندیشد، بنگرد و درک کند، از عـبرت ها سـود جوید و از راه های آشکار بگذرد تا از سقوط در درهـ های انـحراف دور بـاشد.
از همه آنچه گذشت استفاده می شود که بصیر بـودن بـه معنای داشتن بینش متکی بر علم صحیح است که ضمن عمق بخشی به فـهم و درک انـسان، او را در برابر کوری ها و کژفهمی ها و خاستگاه های انـحراف بـیمه می سازد.
بـهره گیری از محبت و عشق، و ایجاد جاذبه و کشش قـلبی بـه خوبان، اهرمی قوی در مسیر تربیت فرزند به شمار می رود. رابطه محبت و مـودّت از آن جا که پیوندی قلبی و درونی است، با دوام تر و کارسازتر از دیگر انواع رابطه هاست. امام سجاد(علیه السلام) در بخشی دیگر از دعای بـیست و پنـجم عرض می دارند: «واجعلهم... لأولیائِک مُحبّینَ مـُنَاصِحِینَ...؛ ایشـان را دوسـتدار و نیک خواه دوستانت قـرار ده...».
نـقش عشق و علاقه در همانندسازی بـسیار مـهم و کلیدی است. رمز و راز تأثیرگذاری قهرمانان و الگوها بر دوستداران و طرفداران، همین کشش و محبت است. محبت، دوسـتداران را بـه همسویی، همراهی و هم رنگی می کشاند. در واقع مـحبت، ثـمره شناخت و آشـنایی بـا کمـالات محبوب و در نتیجه، دعوت کننده مـحبّ به تبعیت و تقلید از محبوب است.
در حدیثی از رسول اکرم (صلی الله علیه) به ترتّب این سه عنصر (یعـنی مـعرفت، محبت و تبعیت) و نقش آن در سعادت انـسان و رهـایی و گـرفتاری اشـاره شـده است: «مَعْرِفَةُ آلِ مـُحمَّدٍ بـَرَاءةٌ مِنَ النّارِ وَ حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ جَوَازٌ عَلَی الصِّراطِ والْوِلاَیةُ لآلِ مُحَمَّدٍ أمَانٌ مِنَ الَعذَابِ؛[46] معرفت و شناخت آل محمد برائت و نـجات از دوزخ و مـحبت آل مـحمد جواز عبور از صراط و ولایت نسبت به آل محمد امـان از عـذاب اسـت».
بـر این اسـاس اهـمیت محبت از آن روست که ظرفیت تأثیر عمیق در متربّی را داراست و او را از مرحله احساسات حرف، وارد مرحله تبعیت و عمل و تشبّه به محبوب می گرداند و چه بسا آدابی را که در طول مدت فراوان و زحمات طاقت فرسا و قدرت و فـشار باید به وی آموخت، بتواند از راه محبت و تقلید از محبوب به آسانی فراگیرد.[47]
جایگاه محبت اولیای خدا در تربیت فرزند آن قدر والاست که از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه) دستوری مستقیم بر آن وارد شده است: «أدّبُوا أوْلادَکم عَلَی حـُبّی وَ حـُبِّ أهلِ بَیتِی وَالْقرآنِ؛ فرزندانتان را با محبت من و محبت خاندان من و محبت قرآن تربیت کنید».[48]
به روشنی پیداست که نقش فاعلیت محبوب و قابلیت محبّ در امر تبعیت و تربیت بسیار اهمیت دارد. در حقیقت مـحبت نـسبت به اولیای الهی از انبیا و اوصیای برگزیده ایشان، کیمیایی با فاعلیت تام برای تأثیر در روح متربی است. البته در متربّی نیز باید زمینه های روحی و آمادگی های قبلی وجـود داشـته باشد؛ در غیر این صورت، محبت بـه دل هـای غیر مستعد و بیگانه نفوذ نخواهد کرد و اثر مطلوب را نخواهد داشت.[49]
در مجموعه آرزوهای دینی، تبرّی جزء جدا نشدنی تولّی است. در واقع اگـرچه دسـتور عمومی بر محبت و احـسان نـسبت به همه مردم حتی کفّار وجود دارد، اما این محبت و نیکی تا آنجاست که اثر نیک ببخشد، وگرنه نیکی نخواهد بود؛ بلکه بدی است در صورت و ظاهر نیکی. این بدان معناست که اگر انـسانی ضـد انسان و انسانیت بود، به طور قطع از دایره این دستور عمومی خارج، و دوستی با او خیانت به انسان و انسانیت است.[50]
فراتر از این به همان ملاکی که دوستی با اولیای الهی مطلوب و پسندیده است و اسباب تشبّه و تـقلید از کردار ایشـان را فراهم مـی آورد، بغض و عناد با دشمنان خداوند نیز زمینه دوری از اعمال و اخلاق زشت ایشان را در متربّی رقم خواهد زد.
در دعای شریفه مـورد پژوهش می خوانیم: «وَاجْعَلُهُم... لِجَمیعِ أعدائِک مُعَانِدینَ وَ مُبْغِضینَ؛ و خصم و بدخواه و کنیه جوی نـسبت بـه دشـمنانت قرار ده».
پی نوشت ها
[1] میزان الحکمة، محمدی ری شهری، ج 3، ص 289 و 330.
[2] ترجمه و شرح صحیفه، علی نقی فیض الاسلام، ص 168؛ ریاض السالکین، سیدعلی خان مدنی، ج 4، ص 98؛ فی ظلال الصحیفه السجادیة، محمدجواد مـغنیه، ص 320.
[3] بحارالانوار، ج 69، ص 400.
[4] فی ظلال الصحیفة السجادیه، همان، ص 327.
[5] مسکن الفؤاد، شهید ثانی، ص 42 به نـقل از الدرالمـنثور، سیوطی، ج 5، ص 306.
[6] بحارالانوار، ج 81، ص 170.
[7] میزان الحکمة، همان، ج 5، ص 280، ح 10137.
[8] لسان العرب، ابن منظور، ج 81، ص 170.
[9] ریاض السالکین، همان، ج 4، ص 100.
[10] بحارالانوار، ج 81، ص 171.
[11] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 15، ص 143، ح 1.
[12] لسان العرب، همان، ج 5، ص 349.
[13] ریاض السالکین، همان، ج 4، ص 100.
[14] فروق اللغات، سید نعمت الله جزایری، ص 196.
[15] لسان العرب، همان، ج 4، ص 126.
[16] ریاض السالکین، همان، ج 4، ص 100.
[17] مـنتهی الآمـال، شـیخ عباس قمی، ج 1، ص 352.
[18] ریاض السالکین، همان، ج 4، ص 100.
[19] میزان الحکمة، همان، ج 3، ص 377.
[20] مصباح المنیر، فیومی، ص 40.
[21] قلب سلیم، سیدعبدالحسین دستغیب، ص 13.
[22] اخـلاق حـسنه، محسن فیض کاشانی، ترجمه محمدباقر ساعدی، ص 9.
[23] هـمان، ص 10.
[24] المیزان، ج 2، ص 224.
[25] احزاب (33): 60 و مدثر (74): 31.
[26] المیزان، ج 5، ص 377.
[27] نهج البلاغه، حـکمت 388.
[28] التـحقیق فـی کلمـات القـرآن الکریم، سـید حسن مصطفوی، ص 234.
[29] المفردات فـی غـریب القـرآن، راغب اصفهانی، ص 40.
[30] میزان الحکمة، همان، ج 1، ص 400، ح 1675.
[31] ریاض السالکین، همان، ج 4، ص 102.
[32] لسان العرب، همان، ج 6، ص 479.
[33] المـیزان، ج 19، ص 218.
[34] حـج (22): 32.
[35] المـیزان، ج 14، ص 374.
[36] بحارالانوار، ج 78، ص 39.
[37] مصباح المنیر، همان، ص 429.
[38] میزان الحکمة، همان، ج 8، ص 632.
[39] مائده (5): 27.
[40] المصباح المنیر، هـمان، ص 69.
[41] المـیزان، ج 7، ص 302.
[42] انعام (6): 104.
[43] المیزان، ج 7، ص 302.
[44] میزان الحکمة، هـمان، ج 1، ص 422، ح 1732.
[45] مـیزان الحکمة، همان، ج 1، ص 422، ح 1732.
[46] ینابیع المودة، قندوزی، ج 1، ص 78.
[47] عشق برتر، جواد محدثی، ص 19.
[48] احقاق الحق، نورالله شوشتری، ج 18، ص 498.
[49] عشق برتر، همان، ص 19.
[50] تـعلیم و تـربیت در اسلام، مرتضی مطهری، ص 224.
دعاهای امام سجاد علیه السلام تنها این نیست که خدایا مشکلات را حل کن، مرض ما را درمان کن یا آمرزش گناهان نصیب ما بکن! بخش مهم دعاهای آن حضرت دربارهٴ جهان بینی و جهان شناسی و انسان بینی و انسان شناسی است.
وجود مبارک امام سجاد ضمن اینکه ما را به دعای معنای معروفش آشنا می کند، ما را به حقیقت دعا که چه بخوانیم و چه بخواهیم هم آشنا می کند و دعا را در سه منطقه ملی و منطقه ای و بین المللی گسترش می دهد تا محصول نهضت سالار شهیدان را جهانی کند. دعاهای آن حضرت تنها در این نیست که خدایا مشکلات مرا حل کن، بیمار مرا شفا بده، مرض ما را درمان کن یا آمرزش گناهان نصیب ما بکن! بخش مهم دعاهای آن حضرت دربارهٴ جهان بینی و جهان شناسی و انسان بینی و انسان شناسی است. به خدای سبحان عرض می کند: پروردگارا! «تَوِّجْنِی بِالْکفَایةِ»؛ خدایا آن توفیق را بده که جامعه ما خودکفا باشد و به بیگانه نیازمند نباشد، نیاز به بیگانه ذلّت است! این تاج خودکفایی را بر بالای سر نظام ما مستقر بفرما! این دعای امام سجاد است، این دعا با اینکه خدایا من و پدر و مادر مرا بیامرز، خیلی فرق می کند! «تَوِّجْنِی بِالْکفَایةِ»؛ خدایا کشور ما را خودکفا بکن که ما در هیچ بخشی به بیگانه نیازمند نباشیم! خودکفایی یک مملکت به مدیریت فهمیده و مدبّریت عاقلانه و خردمندانه وابسته است؛ در جمله بعد عرض می کند خدایا! «وَ سُمْنِی حُسْنَ الْوِلَایةِ»، این «سُمنِی» فعل امر از «وَسَمَ » است. «موسوم» بودن و «سِمه» بودن، یعنی علامت داشتن و نشانه داشتن. سیما به معنای صورت نیست، سیما به معنای علامت است. «موسوم» است، «سِمه» است و از این نام ها، از همان «وَسَمه» به معنای علامت مشتق شده است. عرض می کند خدایا! این توفیق را به من بده که هم من کاری داشته باشم و هم مدیر لایقی باشم؛ نه بیراهه بروم و نه راه کسی را ببندم، بفهمم این مملکت چه دارد، یک؛ چگونه باید مصرف کند، دو؛ مردم آن را بی نیاز کنم، سه؛ این می شود تدبیر عاقلانه و ولایت خردمندانه، چون هر کسی ولی زیر مجموعه خودش است. کسی که برای دَه نفر درس می گوید، باید بفهمد آن صاحب کتاب چه گفته، یک؛ باید بفهمد چگونه تقریر بکند، دو؛ باید بفهمد چگونه ذهن آنها را باز کند که آنها هم اشکال خوب بکند و هم سؤال خوب بکنند، سه؛ تا بشود تدریس خوب! عرض می کند خدایا! اگر کسی در حوزه درس می گوید باید مدرّس بفهم باشد و شاگرد را خوب تربیت کند. شاگرد مقلِّد، شاگرد نیست؛ چه حوزه و چه دانشگاه! آن که چند سال درس می خواند و قدرت ابتکار پیدا نمی کند یا نقص از اوست یا نقص از مدرِّس اوست، چون مدرِّس مقلِّد بار آورده نه محقق. اگر کسی حوزوی و دانشگاهی است این طور باید باشد و اگر کسی میزی دارد و کاری دارد و تدبیری دارد ـ چه نظامی و چه انتظامی، چه لشکری و چه کشوری ـ دعای امام سجاد این است: ـ چون هر کسی نسبت به زیر مجموعه اش ولایت دارد ـ «وَ سُمنِی حُسنَ الولایة» که من والی خوبی باشم تا چهار نفر را خوب تربیت کنم و زیرمجموعه خودم را هَدَر ندهم؛ اگر مال است هَدَر ندهم، اگر علم است هَدَر ندهم؛ «وَ سُمنِی حُسنَ الولایة». ما آنچه که در مملکت کم داریم مدیر بفهم و لایق است، وگرنه این مملکت همه چیزی دارد.
یک بیان نورانی از امیرالمؤمنین این است که ـ در غالب کتاب های ماست، حتی در وسائل فقهی ما هم هست و کمتر کسی است که این حدیث را نشنیده باشد! ـ «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه»؛[1] مردم، ملت و نظامی که آب به اندازه کافی و خاک به اندازه کافی داشته باشد و «مع ذلک» باید کالا از خارج وارد کند، خدا این ملت را از رحمت خود دور کند، این نفرین علی است! ما چقدر زمین های بیکار داریم!؟ علف، یعنی این کلمه سه حرفی را از برزیل با کشتی دارند وارد می کنند! این ننگ نیست!؟ امام سجاد می گوید این ننگ است. شما علف را دارید وارد می کنید، این نه سواد می خواهد، نه کود می خواهد، مشکلات علمی هسته ای یا کارهای علمی حوزه و دانشگاه نیست! این علف بار آوردن مثل نظام و مسائل هسته ای نیست که سواد بخواهد، مشکلات کشاورزی را باید با این بیان حل کرد. فرمود: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه»؛ این بیان علی است؛ نفرین علی مستجاب نشود، دعای ما مستجاب بشود؟! یک عُرضه را وجود مبارک امام سجاد از خدا طلب می کند، «وَ سُمنِی حُسنَ الولایة» که من ولی خوبی باشم، والی خوبی باشم، مولای خوبی باشم، مدیر خوبی باشم و مدبّر خوبی باشم. «وَ هَبْ لِی صِدْقَ الْهِدَایةِ»؛[2] هم حرف رهبران الهی را من خوب گوش بدهم و هم عده ای حرف مرا گوش بدهند، اینکه فخر نیست! اینکه در دعاهای ماه مبارک رمضان و مانند آن آمده است که خدایا تو دین خودت را که می خواهی حفظ بکنی ـ یقیناً هم که حفظ می کنی ـ این دین را به وسیله من حفظ بکن، نه به دست دیگری! «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِک وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیرِی»،[3]چرا دست من پیش دیگری دراز باشد؟ چرا دست دیگران کنار سفره من دراز نباشد؟ این فخر نیست! این یک کمالی است که انسان با دعای امام سجاد از خدا می طلبد. خدایا به من توفیقی بده که سفرهٴ من پهن باشد! یا کتابی بنویسم یا صنعتی اختراع کنم یا تولیدی کنم که بسیاری در کنار سفره من باشند، چرا دست من در کنار سفره دیگری باشد؟ حضرت هم فرمود: «الْیدُ الْعُلْیا خَیرٌ مِنَ الْیدِ السُّفْلَی»؛[4] دستِ بده بهتر از دست بگیر است، چرا دست ما دست بده نباشد؟ چرا همیشه بگیریم؟ خوی گدایی را امام سجاد از ما گرفت، خوی توانمندی و بخشندگی را به ما داد؛ بعد هم در بخش های دیگر به ما فرمود به خدا عرض کنید خدایا! آن توفیق را بده که اگر یک وقتی وضع مالی من خوب شد، من ـ خدایی ناکرده ـ خودم را گَم نکم! این را هم به ما گفته است. در بسیاری از موارد فرمود که ای مال، تو از بین می روی ولی آبروی مرا نبر! ولی من دستم بالا باشد، اینکه عیب ندارد!، من سفره ام پهن باشد که عده ای زیادی کنار سفره باشد، اینکه ننگ نیست! اینکه عیب نیست! من مال داشته باشم و ذخیره کنم، این مال می شود مالِ نسوز! این آیات نورانی سوره مبارکهٴ «توبه» را ملاحظه کنید، فرمود: ﴿یوْمَ یحْمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾،[5] ما شنیده ایم جهنمی هست و به آن ایمان داریم، داغ کردن هم هست و به آن ایمان داریم؛ اما نشنیدیم که در جهنم از جنگل هیزم بیاورند! این را از قرآن شنیده ایم که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[6]هیزم جهنم آدم های ستمکار هستند، اما جایی نشنیدیم که از جنگل هیزم بیاورند تا آتش گُر بگیرد، این را شنیده ایم که خود مردم گُر می گیرند. در سوره مبارکهٴ «توبه» فرمود کسانی که مال ها را ذخیره کردند، نه تولید می کنند و نه نیاز نیازمندی را برطرف می کنند، همین ها را داغ می کنند! «کَی» یعنی داغ کردن، یکی از بیانات نورانی حضرت امیر این است که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکی»؛[7] قبلاً هم همین طور بود، چون راه برای درمان نبود آخرین علاج داغ کردن بود. این «کَوی یکوِی» این ناقص است، «کَی» یعنی داغ کردن. اینکه حافظ می گوید: «علاج کَی کنمت کآخر الدواء الکی»،[8]نه علاج کی کنم! یعنی بالاخره باید داغ بشوی! «علاجِ کی کنم»؛ این «کیّ» مشدّد است، «علاجِ کی کنمت کآخر الدواء الکی»، این «آخر الدواء الکی» از نهج البلاغه است؛ بالاخره داغ می کنند! در سوره مبارکهٴ «توبه» فرمود: این مال ها را داغ می کنند، این را کجا می گذارند؟ کسی که مال حلال را جمع کرد ولی در راهش صرف نکرد، نه اینکه اختلاس کرد،! آن یک حساب دیگری دارد که «عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَاد»[9] آبروها را می برند. این أحباری که ﴿یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا ینْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ﴾[10] مال خودشان است! این حقوق الهی را نمی دهند، این وجوه شرعی را نمی دهند، نه اینکه اختلاس کردند! آنها که ﴿یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾ مال خودشان را که از راه حلال ما به اینها دادیم جمع کردند، ولی حقوق شرعی را نمی دهند. ﴿یوْمَ یحْمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾، این شخص می بینید که این مال مال های اوست، برای او آشناست، این اسکناس می شود اسکناس نسوز! آتش آن جا کار آب را می کند! هم گداخته است، هم گدازنده است و هم کار آب را می کند. درخت جهنمی ما داریم که ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛[11] یک آتشی است که کار آب را می کند، این درخت آتشی است و با آتش رشد می کند؛ حرام خوارها همین طور هستند، چون حرام خوار با آتش رشد کرده است. در این آیه سوره مبارکهٴ «توبه» فرمود اینها را داغ می کنند، این شخص می بیند که اسکناس همان اسکناس است، این سکه همان سکه است که خودش از راه حرام جمع کرده است یا حق الهی را نداده! این را داغ می کنند، ﴿یوْمَ یحْمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ﴾. به کجا می مالند؟ کجاها را داغ می کنند؟ ﴿فَتُکوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾؛ این سه جا را داغ می کنند؛ اول پیشانی را داغ می کنند، بعد پهلو را داغ می کنند، بعد پشت را داغ می کنند. این سه جا را چرا داغ می کنند؟ چون می بینید یک سرمایه دار مُتِکاثر احتکارکننده است، وقتی یک عده ای به آنها برای رفع نیاز مراجعه کردند ـ در کمیته امداد یا بهزیستی یا در جاهای دیگر و در کارهای خیر ـ اول چهره را جمع می کند و این پیشانی او چین می گیرد، این یک؛ بعد نیمرخ، کم کم خود را از اینها منحنی می کند، بعد پشت می کند و می رود؛ اول چهره، بعد پهلو، بعد پشت؛ قرآن هم دارد که ما اول پیشانی او را داغ می کنیم، بعد پهلوی او را، بعد پشت او را، ﴿یوْمَ یحْمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾. این نتیجه کار است.
امام سجاد به ما می فرماید به خدا عرض کنید خدایا! آن توفیق را بده که من یک مدیر خوبی باشم، اگر در حوزه و دانشگاه هستم استاد خوبی باشم، مؤلف خوبی باشم، مدرِّس خوبی باشم و شاگردان خوبی تربیت کنم، نه اطنکه مقلِّد بپرورانم، بلکه محقق بپرورانم! والی خوبی باشم، مولای خوبی باشم، ولایت خوبی داشته باشم، در فنّ تدریس، تألیف و تصنیف. اگر نظامی و انتظامی هستم، در حفظ مملکت از هر خطر بیگانه و عامل نفوذی و اگر کارهای اجرایی دارم هم همچنین. این دعای امام سجاد است! اینکه می بینید از صحیفه سجادیه به عنوان زبور اهل بیت یاد می کنند[12] و می بینید که می گوید تالی تلو قرآن کریم است از همین راه است. این دعاهای قبلی در زبان هم بود و هست که خدایا مرا بیامرز پدر و مادر مرا بیامرز، اینکه علم نیست! بخشی از ادعیه حضرت در جلسات قبل به عرض شما رسید، آن جا وجود مبارک امام سجاد عرض می کند خدایا! آن توفیق را به من بده که من نظام ارزشی را اشتباه نکنم: «وَ اعْصِمْنِی مِنْ أَنْ أَظُنَّ بِذِی عَدَمٍ خَسَاسَةً أَوْ أَظُنَّ بِصَاحِبِ ثَرْوَةٍ فَضْلًا فَإِنَّ الشَّرِیفَ مَنْ شَرَّفَتْهُ طَاعَتُک وَ الْعَزِیزَ مَنْ أَعَزَّتْهُ عِبَادَتُک»؛[13] خدایا آن فهم را به ملت ما بده که نظام ارزشی را جزء ثروت ندانند، کسی که وضع مالی او ضعیف است او را تحقیر نکنند، این دعاست! این دعا با ادعیه دیگر خیلی فرق می کند، مرا از این ضلالت و گمراهی حفظ بکن! تا من افراد را براساس آن مایه های علمی و تقوا و عقلانیت آنها احترام بگذارم، نه براساس ثروت اینها؛ این می شود دعای امام سجاد. آن جا هم عرض می کند که خدایا توفیقی بده که «وَ امْنَحْنِی حُسْنَ الْإِرْشَادِ»،[14] راهنمایی مردم به عهده من باشد! چرا همیشه ما بگیریم؟ از فیض و فضل او که چیزی کم نمی آید، چرا ما بیشتر نگیریم؟ یک وقتی یک کسی گفت خدایا من و پدرم را بیامرز! وجود مبارک پیغمبر فرمود: چرا پرچین میکنی! این تحجیری که در کتاب های فقهی خواندید همین است، در بیابان ها این املاکی که موات هست دور آنها را «حَجَر» می گذارند، سنگ می گذارند که می گویند «تحجیر» کرده است، این یک نحوه احیای موات است؛ حضرت فرمود: چرا پرچین کردی؟ چرا تحجیر کردی؟ چرا سیم خاردار کشیدی؟ گفت من و پدرم را بیامرز! بگو کل «مَنْ فِی الْعَالَم» را مشمول رحمت خودت قرار بده![15] خود خدا که فرمود: ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ﴾؛[16] شما همه را دعا کنید، بگویید همه مسلمان های مشرق عالم و مغرب عالم را از خطر استکبار و صهیونیسم نجات بده، چرا خصوص ما؟ ما و یمن و فلسطین، هر جا را استکبار و صهیونیسم پا گذاشته است، خدایا همه را از خطر اینها حفظ بکن! این دعاهای عمومی است، این طور نیست که اگر بیشتر بخواهیم از سعه رحمت الهی کم بشود! همه را بیارمز! به ما گفتند حداقل چهل نفر را در سحرها یادت نرود دعا بکن! قرآن کریم چهار کار کرده است: بهشت و اوضاع بهشت را معرّفی کرده، یک؛ تمدّن ها و فرهنگ های مردان بهشتی منش را مشخص کرد، دو؛ جهنم را معرّفی کرده، سه؛ مردم بی تمدّن و بی فرهنگ را هم گفته که اینها در جهنم دارند زندگی می کنند، چهار؛ هر چهار مورد را قرآن مشخص کرده است. درباره بهشت همه ما شنیدیم که فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾؛[17] هیچ نقصی در آن نیست، عیبی در آن نیست، بدخواهی در آن نیست، مردانی هم که در بهشت زندگی می کنند ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾؛[18] هیچ بهشتی نسبت به بهشتی کینه ندارد! این مطلب اول.
در سوره مبارکهٴ «حشر» هم فرمود: مردان متمدّن و با فرهنگی که بهشتی گونه زندگی می کنند، در دنیا دعای آنها این است: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛[19] خدایا بد کسی را در دل ما قرار نده تا ما کینه کسی را نداشته باشیم و بد کسی را هم نخواهیم! اگر خوب است که دعایش کنیم و اگر بد است دعا کنیم که خوب بشود! این دل برای کارهای دیگر خلق شده است، جا برای کنیه نیست! ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾، این مطلب دوم.
جهنم را هم که خدا نصیب کسی نکند! معرّفی کرده است که فرمود جهنمی ها هرکدام دیگری را فحش می گویند: ﴿کلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[20] این مطلب سوم.
اما چهارم، «وَ مَا أَدْرَاک مَا الرّابع»! شما می بینید که هر کسی قلم به دست گرفته رسانه شده، مجله نویس و روزنامه نویس شده، این او را نفی می کند و آن این را نفی می کند، این برای او جعل می کند و آن برای این دروغ جعل می کند، این یک زندگی بی فرهنگ جهنم گونه است! مگر در جهنم غیر از این است؟! شما هیچ اطمینانی از این رسانه ها پیدا نمی کنید، هر که قلم دست گرفت دیگری را تکذیب می کند، دیگری می گوید این طور نبود! آبروی دیگران را بردن هنر نیست. اگر کسی مشکلی دارد ـ البته دارد، چون جامعه ما که جامعه عدل محض نیست ـ بر ما واجب است امر به معروف و نهی از منکر کنیم و دوستانه در جلوی او به او بگوییم که این نقص است، این را نکن! اما آنکه واجب است بر ما به نام امر به معروف و نهی از منکر نمی کنیم، اینکه بر ما حرام است به عنوان غیبت و آبروریزی داریم انجام می دهیم، این می شود جامعه جهنمی! چرا قرآن فرمود: هیزم جهنم خود آدم تبهکار ظالم است؟ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[21] در کارخانه های کوره بلند ذوب آهن اصفهان و مانند اینها چکار می کنند؟ اینها سه کار انجام می دهند: اول آن مواد خامی که برای سوخت و سوز است ـ حالا یا گازوئیل است یا ذغال سنگ است یا بنزین یا هر چه هست ـ را جمع می کنند، بعد آن آتشگیره یا آتشزنه یا هر چه هست را به این می زنند و این گُر می گیرد، بعد آن مواد را در داخل این می ریزند؛ این سه تا کار، کار کوره است. خدا فرمود ما هم یک کوره ای داریم، اما هر سه کارش انسان است؛ آن مواد سوخت و سوز اولی که ذغال سنگ است، آن یک سلسله انسان ها هستند، آن وقود و آتشزنه است که رهبران کفر هستند، اینها را می گیرانیم، وقتی کاملاً مُشتعل شدند افرادی که محکوم شدند آنها را می سوزانیم. این کارخانه های کوره بلند اصفهان و امثال اصفهان را که شنیده ایم، در جهنم هر سه قسمت آن انسان است. «وقود» یعنی «ما یوقد به النار» حالا یا آتشزنه است یا آتشگیره است. قبلاً که با هیزم کار می کردند، هیزم های بزرگی که ریشه درخت ها بود مثل درخت گردو، آن هیزم های بزرگ را که همیشه کنار اجاق نگه می گذاشتند، این آتش را ذخیره می کرد. غذا می خواستند درست کنند هیزم های کوچک و ریز را می آوردند و با آن «وَقود» می گیراندند «مُشتَعل» می کردند بعد غذایشان را درست می کردند؛ این هیزم های کوچک با آن «وَقود» افروخته می شد. در قرآن فرمود یک عده حطب هستند هیزم هستند ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، یک عده «ما یوقد به النار و توقد به النار» هستند، «وَقود» هستند که نام می برد: ﴿هُمْ وَقُودُ النَّارِ ٭ کدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾؛[22] رهبران کفر اینها آتشزنه و آتشگیره هستند، اینها همیشه آتش دارند که یک عده با آتش اینها سوخته می شوند. وقتی آن افراد را با این «وَقود» آشنا کردند و گُر گرفت، ﴿ثُمَّ فِی النَّارِ یسْجَرُونَ﴾؛[23]یک عده ای را که باید سوخت و سوز بشوند می برند. دیدید که هر سه شده انسان! همین ها که در این جا هستند و یک نظام را جهنم کردند، آن جا هم که رفتند همین است، حیف است! ما که می توانیم به جایی برسیم که فرشته ها به استقبال ما بیایند چرا ارزان بفروشیم؟ مگر قرآن نفرمود که فرشته ها در حال احتضار به استقبال عده ای می آیند؟ ﴿الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکةُ طَیبینَ یقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیکمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[24] در حال احتضار می آیند! ما که نمی دانیم این محتضر چه لذّتی دارد؟ مرحوم کلینی را خدا غریق رحمت کند! در همین جلد پنج کافی دارد که برای انسان هیچ لذّتی در تمام مدت عمر به اندازه لذّت مرگ نیست![25] هیچ لذّتی! ما الآن تمام آرزوهایمان این است که دستمان به ضریح مطهّر سید الشهداء برسد، این نهایت آرزوی ماست! اگر خود حسین بن علی بیاید به بالین ما چه می شود؟ از این بهتر! مرحوم کلینی نقل می کند وقتی مؤمن در حال احتضار شد، چند نفر بالای سر او حاضرند؛ اینکه نمی شناسد ندیده بود معرفی می کنند می گویند این که پیشاپیش همه است وجود مبارک پیغمبر است، آن که کنارش ایستاده است علی بن ابیطالب است؛ بعد می گوید این را برای همه نقل نکنید، شاید متوجه نشوند که آن جا سخن از مَحرم و نامَحرم نیست! فرمودند آن بی بی فاطمه زهراست، از این بهتر!؟ این یکی حسن بن علی است، آن یکی حسین بن علی است! لذّتی از این بهتر! مرحوم کلینی از امام نقل می کند که هیچ لذّتی در تمام مدت عمر برای انسان به اندازه لذّت احتضار نیست؛ راست هم هست! چرا ما این مقام را از دست بدهیم؟ ما که آروزی ما این است که قبر حضرت را زیارت بکنیم، خود حضرت به بالین ما بیاید آن وقت چه می شود؟! حیف نیست که آدم این مقام ها را از دست بدهد؟ هرکدام از ماها کاری داریم، کارمان را صحیحاً انجام بدهیم! اگر کسی بد کرد، امر به معروف و نهی از منکر را برای همین گذاشتند. حالا امر به معروف نکنیم، نهی از منکر نکنیم، دروغ بگوییم، آبروریزی بکنیم و جامعه را ناآرام بکنیم، بی اثر هم هست. این امر چهارم نمونه جهنم است، ما می توانیم نظام ما را بهشتی کنیم! مگر آن آیه برای ائمه است؟ برای همین من و شماست! ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾[26]برای ماهاست، پس ما می توانیم جامعه مان را با تمدّن و با فرهنگ به برکت خون های پاک شهداء بهشتی کنیم، پس چرا نکنیم؟ جامعه می شود آرام! آن کسی که دستش به اختلاس باز است، او نمی داند که با مار و عقرب دارد بازی می کند! همین است! این جهنم چه جهنمی است؟ اسرار آن عالم که برای ما روشن نیست، هزارها مطلب در قیامت هست که ما یکی از آنها را هم شاید نشنیدیم؛ اما قول حافظ «این قدر هست که بانگ جرسی می آید». شما ببینید این جنازه ها را که می برند می گویند، بلند بگو «لا اله الا الله»! حرف حافظ این است که ما نمی دانیم اینها را کجا می برند، ولی صدای زنگ گردن شترهای این قافله را ما می شنویم.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قَدَر هست که بانگ جَرسی می آید[27]
وقتی یک قافله دارد می رود، معلوم می شود یک مقصدی دارد. حرف او این است که ما نمی دانیم اینها کجا می روند؟! «جرس» یعنی زنگ، صدای زنگ گردن را ما می شنویم ما هر روز داریم این بلند بگو «لا اله الا الله» را می شنویم، اما کجا می برند را ما نمی دانیم؛ «آن قدر هست که بانگ جرسی می آید»، ما می توانیم خیلی خوب زندگی کنیم و عاقلانه زندگی کنیم ـ هر کسی در هر کاری که دارد ـ مشکلاتی که در مملکت هست را با امر به معروف و نهی از منکر حل کنیم بعد آرام هستیم، بر فرض هم گوش نداند، قبول و نکول به عهده اوست. اما کشور را ناآرام کردن، امنیت را از بین بردن، آبرو را از بین بردن و بی تحقیق حرف زدن، این کار صحیحی نیست، اگر کسی اشتباه کرد ـ چه اینکه می کنند ـ اصلاً امر به معروف را برای همین گذاشتند.
بنابراین یکی از چیزهایی که ما نمی فهمیم ـ واقعاً نمی فهمیم، نه اینکه حالا تواضع بکنیم ـ واقعاً نمی فهمیم! ما آنچه که از جهنم خبر داریم جهنم یک جایی است پُرآتش که یک عده را می ریزند؛ اما جهنم منقول است و جهنم را می آورند، این را ما واقعاً نمی فهمیم. اینکه در بخش پایانی سوره مبارکهٴ «فجر» است دارد که جهنم را می آورند: ﴿وَ جِیءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[28] یعنی جهنم یک امر منقولی است! جهنم را می آورند، این یعنی چه؟ آیا ما دو تا جهنم داریم: یک جهنم منقول و یک جهنم غیر منقول؟ یا همین یک دانه است که این جهنم منقول است؟ اگر جهنم منقول است، هیزم آن هم منقول است، «وَقود» آن هم منقول است و «مسجورین» او هم منقول هستند، پس یک عده جهنمی ها هستند که دارند حرکت می کنند! آیا معنای آن این است؟ هزارها چیز است در مسئله قیامت که برای ما حل نشد، ولی این مقدار را که ما می فهمیم که برخی ها یک جهنم منقولی اند، ﴿وَ جِیءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾. در آن روز خبری از رفاه اینها نیست. البته ﴿یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾[29] بعد از این است، یک عده چنین هستند، آن راه هم باز است چرا ما آن راه را نرویم؟ دعای نورانی امام سجاد این است که «تَوِّجنِی بِالکِفایة»، این تاج مدیریت را بر بالای سر مسئولان ما بگذار! و همه ما توفیقی داشته باشیم که والی خوب، مولای خوب، ولایت خوب نسبت به زیرمجموعه خودمان داشته باشیم تا این کشور از بیگانه بی نیاز باشد و به ظهور صاحب اصلی آن برسد.
پی نوشت ها
[1] وسائل الشیعة، ج17، ص41.
[2] الصحیفة السجادیة، دعای20.
[3] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص568.
[4] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج4، ص11.
[5] سوره توبه، آیه35.
[6] سوره جن، آیه15.
[7] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه168.
[8] دیوان حافظ، غزل430؛ «به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می ٭٭٭ علاج کی کنمت آخرالدواء الکی».
[9] الصحیفة السجادیة، دعای11؛ «وَ لَا تَکْشِفْ عَنَّا سِتْراً سَتَرْتَهُ عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَادِ یَوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِک».
[10] سوره توبه، آیه34.
[11] سوره صافات، آیه64.
[12] فتح الأبواب بین ذوی الألباب و بین رب الأرباب(ابن طاووس)، ص76؛ «و تسمی «اخت القرآن» و «زبور آل محمد (صلّی اللّه علیه و آله)» و «انجیل أهل البیت»».
[13] الصحیفة السجادیة، دعای 35.
[14] الصحیفة السجادیة، دعای20.
[15] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص747؛ صحیح البخاری، ج8، ص10؛ «...قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی صَلَاةٍ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ أَعْرَابِیٌّ وَ هُوَ فِی الصَّلَاةِ اللَّهُمَّ ارْحَمْنِی وَ مُحَمَّدًا وَ لَا تَرْحَمْ مَعَنَا أَحَدًا فَلَمَّا سَلَّمَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِلْأَعْرَابِیِّ لَقَدْ حَجَّرْتَ وَاسِعًا یُرِیدُ رَحْمَةَ اللَّهِ».
[16] سوره اعراف، آیه156.
[17] سوره طور, آیه23.
[18] سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.
[19] سوره حشر، آیه10.
[20] سوره اعراف، آیه38.
[21] سوره جن، آیه15.
[22] سوره آل عمران، آیه10 و 11.
[23] سوره غافر، آیه72.
[24] سوره نحل، آیه32.
[25] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص127 و 128؛ «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامْ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یُکْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَى قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ یَا وَلِیَّ اللَّهِ لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ لَوْ حَضَرَکَ افْتَحْ عَیْنَکَ فَانْظُرْ قَالَ وَ یُمَثَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ فَیُقَالُ لَهُ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّةُ عَلَیْهِمُ السَّلَامْ رُفَقَاؤُکَ قَالَ فَیَفْتَحُ عَیْنَهُ فَیَنْظُرُ فَیُنَادِی رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ فَیَقُولُ ﴿یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ إِلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ﴿ارْجِعِی إِلىٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً﴾ بِالْوَلَایَةِ ﴿مَرْضِیَّةً﴾ بِالثَّوَابِ ﴿فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی﴾ یَعْنِی مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ﴿وَ ادْخُلِی جَنَّتِی﴾ فَمَا شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنِ اسْتِلَالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی».
[26] سوره حشر، آیه10.
[27] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[28] سوره فجر، آیه23.
[29] سوره فجر، آیه27.